Biography

پايان راه

بيست و ششم ژانويۀ سال 1959 درگذشت برونو گرونينگ در پاريس

Bruno Gröning mit Ehefrau Josette

تشخيص پزشک: سرطان حادِّ معده

برونو گرونينگ در اواخر پائيز سال 1958 به همراه همسر دوّم خود خانم ژوزت، که در سال 1955 با او ازدواج کرده بود، راهی پاريس گرديده و در آنجا از سوی دوستشان دکتر پيِر گروبون، متخصّص بيماری های سرطانی، معاينه می شود. نتيجه مطالعۀ عکس های گرفته شده، نشان دهنده سرطان حادِّ معده بود. دکتر گروبون می خواست در اسرع وقت عمل نمايد، ولی برونو گرونينگ حاضر بدين کار نمی شود.

او برای آماده کردن جشن کريسمس(سالگرد ميلاد حضرت مسيح) در انجمن ها، دوباره به آلمان بازگشت نموده و در چهارم دسامبر برای انجمن ها يک نوار سخنرانی جهت پخش در جشن کريسمس تهيه می نمايد. پس از آن با همسر خود دوباره راهی پاريس می گردد. دراين فاصله دکتر گروبون جراح معروف سرطان، دکتر بِلانگِر را در جريان گذاشته بود. عمل جراحی درهشتم دسامبر در کلينيک دکتر بِلانگر واقع در روهنر، در نزديکی مونتمارته، صورت می گيرد. پزشکان بعد از باز کردن معده، از ديدن آن، يکّهِ می خورند: وضع معده حادّتر و وخيم تر از آن بود که آن ها بر مبنای عکس های گرفته شده تخمين زده بودند. معده را به خاطر غيرعلاج بودن آن دوباره بسته و بهم می دوزند.

تجديد شگفت آور قوا

در اين مورد همسرش ژوزت می نويسد: " پزشکان معالج هاج و واج مانده بودند، زيرا از ظاهر برونو، به هيچ وجه نمی شد وضع وخيم و دردهای هولناک درونی او را تشخيص داد. او به راحتی نفس می کشيد، سوخت ساز بدنش مرتّب بود، و نتيجۀ آزمايش خون نيز بسيار عالی و رضايتبخش بود. در صورتی که در چنين مرحله از بيماری، مريض قادر به هضم خوراکی نيست، حتّی خوردن مقدار بسيار کمی غذا موجب استفراغ می گردد، و بدين منوال مريض کم کم در اثر عدم تغذيه و گرسنگیِ مُستمر، محکوم به مرگ است. ولی حال برونو گرونينگ اينچنين نبود."

در حالی که پزشکان شگفت زده از اين حالت و بهبود يافتن سريعِ زخم ها بودند، او دوباره به آلمان بازگشته و در جشن کريسمس شرکت می نمايد. در اواسط ژانويه 1959 در ديداری که او با دو سرپرست اتحاديه نو بنياد داشت، به آنها رهنمودهای لازم را جهت سازماندهی بنياد جديد می دهد. آن دو شخص نمی توانستند تصوّر بکنند که اين آخرين ديدار آنها با برونو گرونينگ بوده است.

عمل جرّاحی به همراه رَعد و برق غير مُترقّبه:

او دوباره در بيست ويکم ژانويه رهسپار پاريس گرديد. به خاطر انسداد انتهای روده بزرگ، می بايست دوباره تحت عمل جرّاحی قرار می گرفت. در بيست و دوّم ژانويه 1959 رأس ساعت نُۀ قبل از ظهر، يعنی درست موعدی که قرار دادگاه تجديد نظر به کار خود آغاز نمايد، برونو گرونينگ دوباره زير تيغ جرّاحی قرار گرفت. او که انسان های بيشماری را از رفتن به اطاق عمل خلاص داده بود، می بايست خود به اين کار تن در می داد، او قادر و مُجاز به کمک به خويشتن نبود.

زمانی که در آن صبح، روی تخت جرّاحی، بيهوش افتاده بود، بناگاه رَعد و برق و رگبار تندی در پاريس شروع می گردد؛ همسرش چنين ميی نويسد: "حادثه طبيعی شگفت انگيز يست: در بيست و دوّم ژانويه 1959، هنگامی که برونو گرونينگ بيهوش دراز کشيده بود، ناگهان آسمان آبی و روشن پاريس تيره گشت، و هم زمان با آن، رعد و برقی غريب و رگباری تند شروع گرديد. هوا چنان تاريک شد، که در آن وقت روز همه مجبور به روشن کردن چراغ ها شدند. همۀ پرستاران کلينيک از آن وضع و تغيير ناگهانی هوا اظهار تعجُّب می کردند. در روزهای بعد از عمل جرّاحی، درجه حرارت، فشار خون و نبض برونو گرونينگ کاملاً طبيعی بود. او حتّی دو بار از رختخواب برخاسته و بر روی مبل می نشيند."

" سوختگی کامل داخلی "

در بيست و پنجم ژانويه، به کُما می رود، و روز بعد، در بيست و ششم ژانويه 1959، ظهر، ساعت يک و چهل و شش دقيقه، برونو گرونينگ در کلينيک هِنِرـ طبق جواز فوت ـ در اثر سرطان، دار فانی را به درود می گويد. علت فوت واقعاً سرطان بود؟ دکتر بِلانگِر بعد از دوّمين عمل جرّاحی گفت: "تخريب صورت گرفته در پيکر برونو گرونينگ هولناک است، درون او گوئی کاملاً سوخته است. برای من معمائی شده است که او چگونه تمام اين وقت را زنده مانده است، بدون اينکه متحمّل دردهای شديد و سنگينی گشته باشد."

برونو گرونينگ سال ها پيش از آن گفته بود: "هرگاه از عملکرد من پيشگيری شود، من دروناً خواهم سوخت."

يادبودنامه ها

يک ماه پس از درگذشت برونو گرونينگ، در بيست و ششم فوريه 1959، دکتر گروبون در نامه ای به همسر گرونينگ، برداشت خود را از وی چنين می نويسد: " بايد اذعان بدارم، که او تکيه گاه بس محکم و والائی برای شما بود. من او را شخصيّتی يافتم صديق، شُجاع ، و بلند همّت. [...] وی طريق حضرت مسيح را دنبال می کرد."

دکتر بِلانگِر در دسامبر سال 1974 ميلادی در نامه ای تحسين خود را نسبت به برونو گرونينگ چنين بيان می دارد: "برونو گرونينگ فردی شجاع و ارجمند و مُشفق بود، انسانی بود والا و ارزشمند، او همواره در طريق خود پايدار بود، ياد بُردباری و وقار او در قبال مِحنت و درد و مرگ، امروزه نيز هر بار که يادش می کنم تحسين مرا بر می انگيزد. "

بعد از سوزاندن جَسد، موضوع اعلام رأی برای هميشه منتفی می شود

جسد برونو گرونينگ را در يک کرماتوريوم در پاريس می سوزانند، خاکستر وی را در جعبه ای نهاده و به آلمان آورده و در قبرستان والدفريدهوف شهر ديلِنبورگ دفن می کنند.

به علّت فُوت دادگاه، متّهم، کار خود را منتفی اعلام می نمايد، و بدينسان هرگز حکم نهائی صادر نمی گردد..

هر کس می تواند به وجود خود نايل به شفاء گردد

"طبيب معجزه گر از هرفورد" که موجب شفای هزاران دردمند شده بود، در يکی از کوچه های فرعی پاريس بی کس و تنها جان به جان آفرين تسليم نمود. چرا بايد چنين ميشد؟ درد و رنجی که او کشيد چه مفهومی داشت؟ چرا او نتوانست خود را مدد نمايد؟

خانم گرته هويزلر(2007 ـ 1922)، يکی از شفايافتگان و همکار ديرينه برونو گرونينگ و بانی "مجمع دوستان برونوگرونينگ" در کتابی تحت عنوان" حقيقت شفاء پذيری" می نويسد: "برونو گرونينگ در مُدّت کوتاهی که به فعاليّت علنی مشغول بود، بسی به مردم مَدد رساند، و خوبی ها نمود. موهبت امدادگری و شفارسانی از بدو تولدش به وی اعطأ شده بود. هر کجا که گذرش می افتاد، چيزهای خارق العاده ای رُخ می داد، که از روی عقل قابل فهم و توضيح نبود. او در سال 1949 فعاليت خود را علنی نمود. سه ماه بعد از شفايابی های انبوه و عظيمی که در شهر هِرفورد صورت پذيرفت، و نام او را چه در داخل و چه در خارج از آلمان زبانزد خاص و عام نمود، از ادامه شفارسانی های وی جلوگيری بعمل آمد. او را تحت تعقيب قرار دادند، دنبالش نمودند، دادگاهی اش کردند، و می خواستند به هر عنوانی که شده او را محکوم و مجازات نمايند. چرا؟ او به چه کسی ظلم و يا بدی کرده بود؟ به هيچ کس. برعکس، او با شفاعت ها و شفارسانی ها و عملکردهای خود، به هزاران فرد نيکی هائی نموده بود، که هيچ احدی قادر به انجام آن نبود. بدون اينکه مُرتکب گناهی شده باشد، تصميم به محکوميت و مجازات او گرفته شده بود! او از سوی پروردگار دستور داشت، انسان ها را ياری رسان باشد، ولی از اين عمل او با استفاده از همۀ امکانات پيشگيری می شد.اين راه صعب و مملُو از شرارت ها و بدی ها و تلخی ها در کلينيک روهِنِر پاريس پايان يافت. وی به خاطر مُمانعت از پخش سَيَلانِ شفاء در بين مردم، با تحمّل دردهای شديد و طاقت فرسا، دروناً سوخت. با بهره جوئی از قوانين ساخته و پرداخته بشری در آلمان، قرار ممنوعيت فعاليت های او گذاشته شده بود. او را با بستن افترأها و اتّهامات ناروا، مثل يک جنايتکار به دادگاه کشانيدند! او آرام و با وقار، بدون اينکه حتّی نزديکان او نيز خبر دار باشند، سوختگی های اَلَم انگيز درونی را مُتحمِّل گشته بود. او اين دردهای نهانی را بی علت مُتحمِّل نگشته بود، بايستی چنين می کرد! چرا که در غير اين صورت برايش مَدد رسانی به انسان ها ممکن نمی شد." Heilstrom

خانم هويزلر در کتاب ديگری بنام "زندگی من از برای انسان هاست" می نويسد: "بايستی در استفاده از کلمۀ قربانی بسيار مُراقب باشيم. ولی البته، زمانی که برونو گرونينگ در پاريس فوت کرد، بايد اين حقيقت را پذيرفت، که او قربانی نادانی و سودجوئی انسان ها گرديد."

تنها بدين طريق، تنها با فدا شدنش در اين راه بود که توانست گفته زيرين وی جامعه عمل بخود بپوشد. و شاهد اين مُدعا شفايابی های مُستـَند بيشماری ست که مُدام گزارش ميشود: برونو گرونينگ: "زمانی که حضور من دراين دنيای خاکی، به عنوان يک انسان پايان پذيرد، يعنی زمانی که من پيکر مادی خود را کنار بنهم، آنزمان هر کس شخصاً قادر به دريافت و تجربه شفاء در وجود خود خواهد بود."

ادامه محکمات دادگاهی

دادگاه تجديد نظر و تقاضای استيناف

Bruno Gröning und Rechtsanwalt Schwander

موقعيت نامساعد برونو گرونينگ

برای دادگاه تجديد نظر برونو گرونينگ از وَهلۀ شروع ، با بار منفی همراه بود، زيرا که تقاضای استيناف نه از سوی او بلکه از طرف دادستان انجام يافته بود. نه فقط اين اهمال کاریِ وکيل به ضرر برونو گرونينگ تمام می شود، بلکه عقب انداختن تحويل پرونده های مربوطه به وکيل مدافع جديد نيز باعث فُقدان آمادگی لازم او در دوره جديد محاکمه می گردد.

نقطۀ منفی ديگر، آمادگی کامل شاهدان طرف مخالف بود، گوئی همۀ آن کسان قبلاً گفته های خود را همآهنگ کرده بودند. آنها همۀ گفته های خود را بر روی "منع رفتن به پزشک" متمرکز کرده بودند.

زندان و جريمۀ نقدی تعليقی، بدون طرح و روشن نمودن مقُولۀ شفاء، حُکمی بود بی اساس و شرم آور

رأی اين دفعه دادگاه: "هشت ماه حبس به خاطر اهمالکاری وتخطّی در مورد رُوت کوفوس، و پنج هزار مارک جريمه نقدی به خاطر درمانگری غيرمُجاز. دادگاه، اين حکم را به قيد التزام، تعليقی اعلان نمود؛ يعنی اينکه هرگاه در آينده، از برونو گرونينگ قصوری دراين باب سر بزند، آنزمان حبس و جريمۀ نقدی تعيين شده مذکور بر جرائم جديد اتخاذ شده، علاوه خواهد گرديد.

کُنتس آنی فون اشنباخ، که شخصاً در هر دوی اين دادگاه ها حضور داشت، حکم دادگاه را " ننگی برای جامعه آلمان " می خواند.

برونو گرونينگ می گفت، او بخاطر خوبی کردن، مجازات می گردد. او افسوس می خورد به اينکه در طول هردو دادگاه هيچ کس علاقه ای به دانستن چگونگی شفايابی ها نشان نمی دهد، حتی وکلای مدافع او نيز از اين امر مستثنی نبوده اند. اگر به اين نقطه پرداخته ميشد، آنموقع معلوم می گشت که عملکرد و تأثيرگذاری او با متُدها و اصول و طرز معالجه پزشکی معمول هيچگونه ارتباطی ندارد. در صورت ترتيب اثر دادن به اين موضوع، ميبايستی محاکمه را ختم می کردند. ولی کسی به روشن نمودن اين مطلب علاقه و توجُّهی نداشت. همه از بَدْوِ محاکمه، نظر پيش ساخته ای نسبت به برونو گرونينگ داشتند، و هيچ کدام از ايشان حاضر به عدول و تجديد نظر در افکار و نظرات خود نبودند.

درخواست استيناف کمی قبل از فوت  

البته اين بار نيز دادگاه پايان نپذيرفت، زيرا برونو گرونينگ بر عليه اين حُکم درخواست استيناف نمود. قرار بر اين شد، که در تاريخ بيست و دوم ژانويه 1959 محکمه در دادگاه عالی استان بايرن در مونيخ تشکيل گردد. و اما چنين مُقدَّر شده بود که موضوع خاتمه يابد، زيرا در همان ماه برونو گرونينگ حيات خاکی را به درود گفت.

کلام او “مرض“ را دور می سازد

شفايابی ها همچنان ادامه دارد ـ با وجود محاکمات دادگاهی و ممنوعيّت شفارسانی

Ein Ehepaar dankt Bruno Gröning

صحّت بدنی و تحولات معنوی

برونو گرونينگ با وجود اين مصائب و درگيری ها به فعاليت خود در امر شفاء رسانی همچنان ادامه می دهد. در اين رابطه آقای دکتر هُورستمان، در سلسله نگارشات خود در روزنامه "برگ نوين" تحت عنوان "کلام او مرض را دور می سازد" از جُمله می نويسد:

"صبح فردای آن روز من از هاملِن به سوی اشپرينگه که شهر کوچکی واقع در دايستر است رهسپار شدم. اينجا نيز انجمنی بنام برونو گرونينگ تشکيل يافته است. علّت تشکيل اين انجمن، شفايابی انسان هائی ست که از اين طريق سلامتی خود را بازيافته اند. اينجا نيز من همان چيزی را مشاهده کردم که قبلاً در مناطق مختلف شلِسويگ هُول اِشتَين، آگسبورگ، هامِلن، وين، پلوخينگِن شاهد آن بودم: مردم از جاهای خود بلند شده و به من از شفايابی های خود تعريف می کردند. آن ها اسامی پزشکانی را که قبلاً تحت معالجۀ آن ها قرار داشتند، بر می شمردند. آنها سلامتی بازيافته خود را مرهون شفاعت های برونو گرونينگ می دانستند، و از اين بابت شکرگذاری کرده و همواره حاضر به تأييد دوباره و امضاء قسمنامه بودند.

خانم پنجاه ساله ای بنام يولی پرُونِرت تعريف می کرد: "مفصل های لگن خاصره من از همان سنين طفوليت از جا در می رفتند، بعدها فقط با چوب های زيربغل قادر به راه رفتن بودم. پزشک معالج تنها کاری که می توانست، تخفيف دادن به ناراحتی های من بود. من يکبار در حين سخنرانی برونو گرونينگ، عکسُ العملی در وجود خود احساس کردم. پُشتم که کاملاً خم گشته بود، دوباره راست شد و من قادر به راه رفتن گشتم. از آن تاريخ هيچ گونه ناراحتی نداشته ام."

آقای ويلهلم گابرت می گفت: "مُبتلأ به رماتيسم مفاصل بودم، و همچنين جوشزدگی و آبسه نيز هميشه آزارم می داد. آقای برونو گرونينگ مرا ا ز آن وضع رهائی بخشيد."

آقای کورت سِوِن: "دردهای شديدِ کيسۀ صفرا فقط با تزريق مورفين برايم قابل تحمُّل بود. من از برونو گرونينگ از اينکه مرا از اين درد و عذاب رهانيده، بسيار سپاسگذارم."

آقای روبرت تايس: "من شديداً دُچار مرض قند شده بودم، ولی از آن خطرناکتر سُستی و ضعف عضلاتِ قلبم بود. امروزه هر دو بيماری از بين رفته اند. و من سلامتی خود را مديون برونو گرونينگ می باشم."

اين ها فقط چند نمونه از انبوه شفايابی هائی هست که من شاهد گزارش آن ها از سوی زنان و مردان، کودکان و پيرسالان بوده ام. خيلی ها بيماری هائی که بدان ها مُبتلاء بوده اند را نام می بردند، می شمردند: سردرد، التهابات عصبی، بيماری سياتيک، ناراحتی های کيسه صفرا، بيماری های کليوی، لمسی ، اختلالات قلبی و غيره.

ولی آنچه که مرا بيش از همه تحت تأثير قرار داد بود، تعريف های حُضّار در آن گردهمآئی ها بود. آن ها از تحوّلات درونی خود صُحبت می کردند، از تحوّلات معنويی که توسط برونو گرونينگ به آنها اعطا گشته بود سخن می گفتند؛ خودبينی ها، مال پرستی ها جای خود را به آرامش و صفای درونی و همنوع دوستی داده بود.

اعتماد فرد، موفقيت در امر شفايابی را مُمکن می سازد.

دکتر هُورستمان در ادامه گزارش خود چنين می نويسد: "در طول صحبت هايم با انسان هائی که توسط برونو گرونينگ شفا يافته بودند، اين سئوال در من تقويت می يافت: آيا هر فردی شفا پذير است، آيا هر مرضی قابل شفاء است؟ حدِّ و مرز اين نيروئی که از برونو گرونينگ ساتع ميشود، تا به کجاست؟ آيا در بَطن اين همه قدرت، ممکن است خطری نيز نهفته باشد؟ [...]"

در ديدار آخری خود با برونو گرونينگ اين سئوال را مطرح کردم. او در جواب گفت: "من هرگز نمی توانم کسی را مجبور به عملی بنمايم، هر گاه کسی با طِيب خاطر، خواستار و مُشتاق پذيرش اين نيروی نظم آور نباشد، آن موقع در من نيز آمادگی مُداخله وجود نخواهد داشت. من از اين افراد می خواهم که اين بند اهريمنی را بگُسَلَند و از خود دور بسازند، بندی که مانع پذيرش شفا ست."

من در پايان صُحبتم پرسيدم: امراض دارای شدّت و خطرات گوناگون هستند؛ فرض نمائيم که شخصی به مرض بسيار سختی مُبتلاء ست، و از سوی پزشکان مختلف جواب شده است، و اکنون توسط دکتری که تحت معالجه اوست، از شما می خواهد که سر بالين او بيائيد، آيا شما قادر به ياری چنين کسی می باشيد؟

گرونينگ بدون اينکه مکثی کرده باشد، گفت: " آری، هرگاه خواست چنين بيماری از روی ايمان باشد ، و پزشک معالج به راهی که بيمار انتخاب کرده است اعتماد نمايد، بی شک موفقيت حاصل خواهد آمد. اين اعتماد جمعی (پزشک و بيمار) موجب شکُفتن نيروی غريبی در آن فرد خواهد گرديد. غالباً هر گاه که انسانِ بيمار در عُمق ناميدی و يأس می باشد، و برای نجات خود همچون غريقی به هر چوبکی دست دراز می کند، شفا سريع تر بسراغش می آيد."

جدائی از "اتحاديه گرونينگ "

جمع بندی از مضرّات وارده از سوی اتحاديّه

Trennung vom Gröning Bund

بوروکراسی و تنگ نظری مُديران

در اکتبر سال 1957، بين برونو گرونينگ و مديريّت "اتحاديه گرونينگ" اختلاف افتاد. بوروکراسی حاکم بر اتحاديه و تنگ نظری مُديران موجب ناهمآهنگی های شديدی در داخل آن گشته بود. علّت مُشاجرات، حُکم دادگاه بود، که بر مبنای آن برونو گرونينگ ميبايست در فاصله کوتاهی جريمه نقدی دو هزار مارکی را می پرداخت. ولی بعلت اينکه برونو گرونينگ شفارسانی ها را رايگان و بدون قبول پول انجام می داد، لذا قبل از شروع دادگاه، هيئت رئيسه اتحاديه تصميم گرفته بود که مخارج دادگاهی را به عهده بگيرد. ولی بين اعضاء هيئت رئيسه در اينکه آيا جريمه نقدی نيز جزو مخارج دادگاهی محسوب می شود، اختلاف نظر شديدی پيدا گشته بود. بعد از مُباحثات طولانی، قرار بر اين می نهند، که از طريق بررسی قوانين و پاراگراف ها و غيره تحقيق نموده و روشن نمايند که آيا اصولاً اتحاديه مجبور به پرداخت اين مبلغ می باشد، و يا نه؟ و تازه در صورت تأييد و تصميم به پرداخت، در مرحلۀ بعدی به تهيّه پول اقدام بنمايند. فرصت چندانی باقی نمانده بود، و در صورت تأخير پرداخت جريمه، می بايست برونو گرونينگ در قبال آن به زندان می رفت. بدين ترتيب اختلافات بالا می گيرد، و برونو گرونينگ، از اتحاديه بيرون می رود.

دوستان ناموافق  

بعد از آن، برونو گرونينگ در يک بيانه 62 صفحه "ای، به شرح فعاليّت ها،" نقاط ضعف، و لَطَماتِ وارده به او از سوی اتحاديه می پردازد. در جمع بندیِ خود از اتحاديه مينويسد: "من وقتی که امروز افرادی که در گذشته بدور من حلقه زده بودند(سود جويانی نظير مکلِبورگ، اندرلين، شميت، و هُولسمان) با اعضاء هيئت رئيسه اتحاديه مقايسه می کنم، هربار به نتيجه يکسانی می رسم: در تحليل نهائی، روال امروز جريانات فرقی با آن زمان ننموده است. توسط آنانی که خود را بهترين و نزديکترين دوستان من محسوب می دارند، چيزی غير از آن دوران گذشته نصيب من نشد. آن زمان دستياران و کلاهبرداران، سعی در فريب دادن من می کردند، و امروزه دوستان از حمايت من کوتاهی نمودند، بدين ترتيب که آنها در مقابل تُهمت ها و تحريکات جرايد اقدامی ننموده و به تماشا بسنده کردند، آنها از کمک های لازم بمن دريغ نمودند؛ من بخاطر خرابی ماشين قادر به سرکشی به انجمن ها نشدم، و کسی عهده دار تعمير آن نگشت. آن لحظه ای که من لازمشان داشتم، غايب بودند. آنها بر عکس به اغتشاشات دامن زدند. آن دوستانی که بعلت دارا بودن امکانات و رُتبه های دنيوی و مدارج دانشگاهی قادر به پشتيبانی از من بودند، در لحظه موعود، پيدايشان نشدند، تا من به آن مأموريتی که در اين دنيای خاکی عهدار آن هستم، به پردازم.

هيچ يک از اين دوستان آن تلاشی که لازم بود، نکرد، جهت رهاسازی من به پا نخاست، و در واقع هيچکدامشان جرأت حمايت از من را نداشتند. آب از آب تکان نخورد. خود را سرگرم پاراگراف ها کردند، و تنگ نظرانه تصميم از پس تصميم گرفتند. هيچ کس به خاطر من پيکار ننمود، هيچ کس بی چون و چرا از برای من به ميدان نيآمد، هيچ کس با تمام نيرو بر عليه آنهمه ناملايمات، تهمت ها و افتراهای وارده از سوی جرايد و غيره که در طول محکمه، صورت گرفت، قد برنيفراشت، بعنوان دوست به ياری من نيامد، ماشين را به تعميرگاه نبرد، حتّی کارهای پيش پا فتاده ای را که لازم بود انجام نداد، دوش بدوش من نيامد، خود را سپر نساخت، تا من فرصت کافی جهت امری که از برای آن در اين دنيای خاکی هستم، بيابم: به انسان ها وساطت نيروی حياتبخش را نموده و آنها را بسوی ايمان هادی باشم.

لازمه اين امر، آرامش است؛ نبايستی کشمکش ها واختلالات نابهنجار دنيوی مکرراً مانع آن گردند. من حقيقتاً در قبال اين خَدشه زنی ها، به باروئی دفاعی احتياج دارم، تا بتوانم بی دغدغه و دور از اين اخلالگری ها، آن چه را که به من عطا گشته است، به منصه ظهور برسانم. هيچ يک از دوستان، و يا آنانی که خود را دوستان من محسوب می دارند، اين ضرورت را درک نکردند. و اين بسی شرم آور است و از برای من مأيوس کننده:

• هدف سود جويان کسب منافع ماديشان بود، و بعنوان افرادی حريص و پَست مُشخّص شدند.

• دوستان"اتحاديه گرونينگ" اهمال کار، بی تفاوت، و راحت طلب هستند.

و نتيجه يکی ست: من رها نگشتم" هيئت رئيسه اتحاديه،" به قول خود عمل نکرد. برعکس؛ تدابير اتخاذ شده از سوی آنها، مرا بيشتر به بند کشيد."

انحلال اتحاديه

آقای وَيسِر، رئيس هيئت مديره ازسِمَت خود استعفا می دهد، و "اتحاديه برونوگرونينگ" که هيئت رئيسه آن تا آنزمان حتی قادر به ثبت رساندن رسمی اتحاديه نگشته بود به کار خود خاتمه داده و مُنحل می شود. طولی نمی کشد که متعاقب آن سازمان ديگری به سرپرستی اريش پئلچ (مسئول قبلی انجمن های آلمان)، و الکساندر لوی(مسئول اتريش) به نام "سازمان حمايت ازشرايط معنوی و طبيعی زيست" در سال 1958، پايه گذاری می شود. ولی اين سازمان نيز نظير تشکيلات های قبلی نتوانست وظائف خود را آنطوری که برونو گرونينگ آروز داشت، به انجام برساند. در اساسنامه اين انجمن حتّی اسمی نيز از برونو گرونينگ برده نشده بود.

محاکمه بزرگ (1955 ـ 1957)

اعلام جُرم به خاطر قتل غير عمد، و تبرئه و صدرو ممنوعيت دائم در امر شفارسانی

Bruno Grönings grosser Prozessآخ در چهارم مارس 1955، بارديگر دادستان بر عليه برونو گرونينگ اقامه دعوا می نمايد. دوباره برونو گرونينگ را متهم به عدول از قوانين درمانگری طبيعی کرده بودند. مورد ديگر اتهام، سهل انگاری در رابطه با يک دختر بيمار بود. دادستان ادعا داشت که برونو گرونينگ مسئول فوت دختر بيمار بوده است.

برونو گرونينگ اتهام قول شفادهی به دختر و بازداشتن وی از مراجعه به پزشک را اکيداً رَد می کند.

برونو گرونينگ بعد از دريافت شکايت نامه، نامه ذيل را به دوستان خود می نگارد: "دوستان عزيز! در اين روزها تمامی جرايد و فرستنده های راديوئی، در رابطه با من خبری را مُنتشر کرده اند که بر طبق آن، دادستان دادگاه شُعبه دوم شهر مونيخ، بر عليه من به خاطر مرگ يک دختر هفده سالۀ مُبتلاء به سلّ اقامه دعوا نموده است، و مُدعی ست که من به او قول شفاء داده و او را از رفتن به پزشک و اقامت در آسايشگاه مسلولين منع نموده ام، و بنا بر اين ادعا، مرا مُسامحه کار و مسئول مرگ اين دختر معرفی می کند. برای هرعقل سليمی که اين اخبار را به دقّت تعقيب و به طرز و محتوای آن نظر کرده باشد، محرز می شود که چه اهدافی تحت اين شکايت بازی ها نهفته است: ايجاد سردرگمی در ميان دوستان معتقد، پراکنده نمودن طالبان، دور نگهداشتن آنها از طريق الهی، و مُنصرف نمودن آنها از آشنائی و آگاهی بيشتر با آموزش های من. با استفاده از تمام امکانات سعی در جلوگيری از فعاليت های من و " اتحاديه گرونينگ،" و فعاليّت همه شما می گردد. اينکه موضوع درست برعکس اين ادعاها ست، برای ماها معلوم و مُبَرهن می باشد. و من د ر اينجا نيازی به توضيحات بيشتر نمی بينم، شما خود بهتر می دانيد که من هرگز به کسی قول شفاء نداده و هيچ فردی را از رفتن به دکتر منع نکرده و نمی نمايم.

بعد از ديرزمانی به طور تعجب آوری تجسُّسات دادگاهی از سر گرفته می شود

برونو گرونينگ به دوستانش در ادامه می نويسد: "من در سال 1952، از همين اتهامات وارده تبرئه شدم. عجيب نيست که اتهام مُسامحه و سهل انگاری و فوت آن دختر بيمار، که به سال های 1949 الی 1950 مربوط ميشود، در دادگاهی که در سال 1952 بر عليه من تشکيل يافت، پيش روی قاضی بود، ولی بدان اهميتی داده نشد، و قُضّات بدان عطف توجّه ننمودند. شايان توجّه است که تاريخ شروع تجسُسات وکنکاش ها در اين زمينه، درست با تاريخ اعلان تشکيل "اتحاديه گرونينگ" انطباق دارد. در هفتۀ آخرِ سال 1953 تشکيل اتحاديه اعلان می گردد و متعاقب آن از اوّل سال 1954، تعداد زيادی از سرپرستان و اعضاء انجمن های محلّی از سوی پُليس بازجوئی شده و تحت نظر قرار می گيرند."

خود داری از دعوت شاهدان بَرائت خواه و پذيرفتن شاهدان طرف مخالف

تدارُکات دادگاهی بيش از دو سال تمام ادامه داشت. سعی اوليای امور بر اين نهاده شده بود که امکانات دفاعی را برای برونو گرونينگ تا حدِّ ممکن مُشکل سازند. تقريباً تمام شاهدانی که بر لَه برونو گرونينگ بودند، به عناوين مختلف از طرف دادگاه مورد قبول واقع نمی شوند، ولی همه شاهدانی که بر عليه برونو گرونينگ اسم نويسی کرده بودند، بدون استثناء، مورد تأييد قرار می گيرند. اويگن اندرلين و اوتو مِکلِبورگ نيز جزو شاهدان بودند. آنزمانی که برونو گرونينگ، مِکلِبورگ را که زمانی مديريّت برنامه ها را از آن خود کرده بود، به خاطر رذالت و سودجوئی هايش طرد کرده و از او جُدا می گردد، مِکلِبورگ قسم می خورد که از برونو گرونينگ انتقام سختی بگيرد. اکنون می ديد که آن لحظه فرا رسيده است. لذا در دادگاه بعنوان شاهد، با سخنانی تند، و افترا آميز بر عليه برونو گرونينگ به پا می خيزد.

تحريف موضوع در مورد رُوت کوفوس

از نقطه نظر اتهامات راجع به اهمال کاری و مرگ بيمار مذبور، نقش اساسی ای بر عهده مکلِبورگ بود، زيرا که او در آن تاريخ مديريّت برنامه های برونو گرونينگ را به عهده داشت. در نوامبر سال 1949، کارمند بانک، اميل کوفوس با دختر هفده ساله اش رُوت، در يکی از سخنرانی های برونو گرونينگ شرکت کرده بود. دخترش از هر دو شش، مبتلأ به بيماری سِل بود. برونو گرونينگ، در اين برخورد از حال و تقدير و سرانجام آن دختر آگاهی يافته و می داند که ديگر هيچ کمک اساسی از برای آن دختر مُيسّر و مقدور نيست. و اين موضوع را به پزشکی که در آنجا حاضر بود نيز محرمانه بيان می دارد. ولی مِکلِبورگ پافشاری نموده، و از برونو گرونينگ می خواهد که با دختر و پدرش اميل کوفوس به صحبت بنشيند. بدينسان ديداری بين آنها صورت می پذيرد. برونو گرونينگ به دختر، که از معالجات پزشکان مأيوس گشته بود، دلداری داده، و از او می خواهد که باز جهت معالجه به پزشک مراجعه نمايد. پدر او قول می دهد که اين کار را حتماً انجام بدهد.

بعد از آن، مکلِبورگ، برونو گرونينگ را از مُکاتبات پستی ای که بين او و پدر دختر انجام گرفته بود، بی اطلاع می گذارد. تازه در ماه مه سال 1950 بود که برونو گرونينگ دوباره از رُوت خبری می شنود. پدرش در اين فاصله نامه های چندی به برونو نوشته و از او تقاضای ديدار مجدد از بيمار را کرده بوده است. ولی مِکلِبورگ نامه ها را به برونو تحويل نداده، و خودسرانه، بدون اطلاع برونو گرونينگ تاريخ ديدار دوباره ای را تعيين کرده، و کمی قبل از موعد، برونو گرونينگ را مجبور می کند که به همراه او به عيادت بيمار برود.

مِکلِبورگ در دادگاه ادعا می کند که گرونينگ به دختر قول شفا داده بوده. در اصل او بود که به پدر دختر قول داده بود که کاری خواهد کرد که برونو گرونينگ عهده دار شفاء دخترش گردد. مِکلِبورگ اميدوار بود که از اين طريق مبلغ هنگفتی از پدر بيمار دريافت بنمايد. ولی کار بدانجا نمی کشد، زيرا مدّت کوتاهی بعد از آن ديدار، برونو گرونينگ از مِکلِبورگ جُدا می شود.

اين ادعا که برونو گرونينگ، رُوت کوفوس را از مُراجعه به پيش پزشک منع نموده بود، اتهام بس ثقيلی بود. البتّه شاهدان حضور يافته در دادگاه برعکس اين امر را بيان داشته، و می گفتند که برونو گرونينگ در اولين ديدار خود با رُوت، او را به رفتن به پيش پزشک ترغيب نموده است. و همچنين برونو گرونينگ در پائيز سال 1949 در يک نطق راديوئی، از مُستمعان خود می خواهد که بموازات شفاجوئی از طريق معنوی، از ادامۀ رفتن به دکتر و کُنترل پزشکی نپرهيزند، به پزشک اعتماد کنند و بعد از صحّت، شفايابی خود را از سوی پزشک معالج به تأييد برسانند.

رُوت کوفوس، که تا آن موقع به کَرّات تحت روش های مختلف و حتّی دردآور، قرار گرفته و از بی حاصلی و بی نتيجه ماندن مساعی پزشکی سرخورده شده بود، از رفتن دوباره به پيش دکترها سر باز می زند. او در سی ام دسامبر سال 1950 حيات خاکی را به درود می گويد.

نظريات پزشکی مؤييد شفاناپذيری بود

دکتر اوتو فريهُوفِر بعد از تحقيق و بررسی در مورد روت کوفوس، جمعبندی خود را از ديدگاه پزشکی چنين اعلام می دارد: "هر فرد معمولی نيز، با مختصر دقّت در اين باب، بسان اداره بهداری شهر زِکينگن به اين نتيجه می رسد، که شفايابی روت کوفوس بنا به نتايج آزمايشات، و پروندۀ پزشکی، غير ممکن بوده است. همانطور نيز هر پزشک غير وابسته، صادق و مسئول، با آگاهی از متُدهای رايج و داروی های مکشوفه تا به آن تاريخ، بايد نظريه آقای پروفسور ليدتين از شهر مونيخ را قبول بنمايد که قبل از سال 1949، احتمال چندانی به شفايابی رُوت کوفوس نمی توانست وجود داشته باشد. برای من بسی شگفت آور است که بيمار تا تاريخ سی ام دسامبر سال 1950 در قيد حيات بوده است، و اينکه احتمال تأثير گذاری برونو گرونينگ موجب طولانی تر شدن حيات بيمار گشته، بسيار قوی ست. من بعد از بررسی ها و تحقيقات خود بعنوان پزشک، به اختصار چنين نظر ميدهم، که ادعاهای مبنی بر اين: که امکان شفاء وجود داشته است، که رُوت کوفوس در غير اين صورت، يعنی بدون ديدار با برونو گرونينگ، امکان حيات طولانی تری را می توانست داشته باشد، نه قابل پيش بينی می توانست باشد، و نه طرح همچون موضوعی مُجاز می باشد."

رأی نافرجام دادگاهی  

در ماه جولای سال 1957، هيئت مُنصفۀ دادگاه مونيخ به تبادل نظر در اين مورد می پردازد. برونو گرونينگ از اتهام به اهمالورزی در رابطه با رُوت کُوفوس، تبرئه شده، ولی بخاطر دارا نبودن مجوِّز درمانگری به پرداخت دو هزار مارک جريمۀ نقدی محکوم می گردد.

با اينکه در نظر اوّل، حکم دادگاه مثبت به نظر می رسيد، ولی برونو گرونينگ با رأی دادگاه موافق نبود، زير اين رأی دادگاه برای او حُکم ممنوعيّت اکيد شفارسانی به دردمندان را در بر داشت. ارزيابی و برداشت نادُرست وکيل مدافع که بر خلاف برونو گرونينگ، حکم دادگاه را رضايت بخش می ديد، موجب شد که برونو گرونينگ تقاضای استيناف نکند. برعکس، دادستان که علناً از سوی بعضی از سَردَمداران به ميدان فرستاده شده بود، تقاضای تجديد و ادامۀ دادگاه را می نمايد. به اين ترتيب قرار بود که برونو گرونينگ را خُرد و بی حُرمت نمايند، و طالبان و مستمندان و دردمندانی را که می توانستند بدون پرداخت پشيزی با شفاعت برونو گرونينگ سلامتی خود را بازيابند، به ترديد واداشته و پرونده برونو گرونينگ را برای هميشه بربندند. دادگاه تجديد نظر در اواسط ژانويه 1958 در شهر مونيخ آغاز به کار می نمايد.

"اتحاديه برونو گرونينگ"

اُمّيد به شفارسانی از اين طريق تشکيل اتحاديه

Bruno Gröning haelt eine Gemeinschaftsstunde abبرونو گزونينگ می خواست با وجود منع شفارسانی از سوی دادگاه، تا آنجائی که ممکن بود هر چه بيشتر به مردم دردمند و بيمار دسترسی داشته باشد. از اين رو در اوايل سال های پنجاه ميلادی دست به تشکيل انجمن هائی زد، تا بتواند در چارچوب چنين انجمن هائی به سخنرانی پرداخته، و طريقه خود را جهت دريافت مَدد و شفاء، به مردم استمدادجو بيآموزد.

حفاظت قانونی و رئيس هيئت مُديره با نفوذ

در بيست و دوم نوامبر سال 1953 با توافق برونو گرونينگ در شهر زِ ـ هاوزِن، اتحاديه ای بنام "اتحاديه گرونينگ" تشکيل گرديد. برونو بدينسان می توانست با ثبت رسمی اين اتّحاديه، طبق قوانين آلمان، در چارچوب آن برای هميشه بدون درگيری با قانون درمانگری، به تعليم و شفارسانی ادامه بدهد.

هيئت رئيسه "اتحاديه گرونينگ" را افراد سرشناسی مثل کنُت چِپِلين، کُنتس ماتوشکا، آنی فون اِشئنباخ، هرمان ريديگر، رکتور کنستانتين وَيزِر، و رودولف باخمان تشکيل ميدادند. باخمان بعد از مدت کوتاهی از عضويت هيئت رئيسه برکنار گشته وسرپرستی اتحاديه به برونو گرونينگ محوّل می گردد.

سودجوئی های مُنشی اتحاديه و ناديده گرفتن بيماران

إگون آرتور شميت، ژورناليست هَيدلبرگی به سِمَت مُنشی اتّحاديّه انتخاب می شود. او در دوران هرفورد، همکاری نزديکی با برونو گرونينگ داشت، و او بود که در آن زمان، تشکيلاتی " بنام حلقه دوستان برونو گرونينگ" را پايه نهاده بود. ولی اين تشکيلات در همان دوران، بخاطر برخی نا همگونی ها نتوانست به کار خود ادامه بدهد، و بزودی به کار خود خاتمه داد. برونو گرونينگ،همزمان با آن، همکاری خود را با آرتور شميت، بخاطر اختلاص در صندوق اعانه جات، قطع نمود.

در سال 1952، آرتور شميت دوباره به سراغ برونو گرونينگ آمده، و پشيمانی خود را از اعمال گذشته اش بيان داشته، و آرزو و آمادگی خود را جهت تشکيل و پيشبرد اهداف اتحاديه اعلان می نمايد. برونو گرونينگ عُذر او را می پذيرد. و آرتور شميت دوباره امکان می يابد که نشان بدهد، که آيا او دنبال منافع مادی ست، و يا اينکه واقعاً دلش برای افراد دردمند می سوزد.

در سال 1955، برونو گرونينگ رابطۀ خود را برای هميشه با آرتور شميت قطع می کند، زيرا او دوباره نشان می دهد که در نهان هنوز هم همان اهداف ناروای خود را دنبال می کند، و از نزديکی خود به برونو گرونينگ و از اسم او در جهت منافع مادی و شخصی خود سود می جويد. آرتور شميت به دادگاه شکايت برده و خواهان پرداخت مواجبی جهت خدمات داوطلبانه خود می شود.

آيا اتحاديّه به خاطر عملکردهای برونو گرونينگ پايه گذاری شده بود، و يا اينکه عملکردهای برونو گرونينگ به خاطر اتحاديّه بود؟

مديريّت اتحاديّه را دو شخص بنام های کُنستانتين وَيزر، و هِرمان ريدينگِر به عهده گرفته بودند. اين هر دو، آدم های بسيار خوش برخورد، مُتّکی به نفس، با معلومات و زبردستی بودند. لذا همکاری اين دو در پيشبُرد امور اتحاديّه بسيار اميدوار کننده می نمود. ولی امکان اين خطر نيز وجود داشت که اين دو به خاطر دارا بودن مدارک عالی دانشگاهی به مرور در مقابل اين کارگر ساده، يعنی برونو گرونينگ، دُچار تکبُّر گردند.

به مرورِ زمان همانطور نيز شد. برای آنها بسی سخت بود، رهنمودهای برونو گرونينگ را بپذيرند، و به خواسته های او آنچنان که شايد و بايد ترتيب اثر بدهند. مثل اين بود که آن ها کاملاً فراموش کرده بودند که اتحاديّه بنام برونو گرونينگ است، و فقط به خاطر وجود او برقرار و پا برجا ست. آنها رفته رفته شروع به تصميم گيری های مُستقل نموده، و اهداف "اتحاديه گرونينگ" را که به خاطر کمک به دردمندان احداث شده بود، در مَدِّ نظر نمی گيرند. آنها گوئی کاملاً فراموش کرده بودند، که شفارسان برونو گرونينگ است، نه اتحاديّه.

بدين ترتيب "اتحاديه گرونينگ" در مسيری غير از مسير اصلی خود قرار می گيرد. و برای مردی که نام او بر سردفتر اتحاديه بود، به صورت قفسی در می آيد. بجای اينکه اتحاديه راه گشای او باشد، وبال گردنش می گردد.

اولين محاکمه دادگاهی در مورد منع شفارسانی(1951ـ 1952)

آيا شفارسانی های برونو گرونينگ با علم پزشکی سِنخيَّت دارد؟

Bruno Gröning angeklagt

شکايت به خاطر اشتغال غير مجاز به درمانگری

در سالهای بين 1951 و 1952، برونو گرونينگ برای اولين بار به علّت درمانگری غير مجاز از سوی دادستان استان فدرال بايرن در مونيخ تحت پيگرد قانونی قرار گرفته و دادگاهی می شود. وزارت داخله بايرن در سال 1949 ميلادی فعاليت برونو گرونينگ را به عنوان عملی انسان دوستانه ارزيابی نموده بود، ولی دو سال بعد، فعاليت های گرونينگ را بر طبق موازين درمانگری و پزشکی بررسی می کند.

دستاويز دادستان شهر مونيخ، قانونی بود که در سال 1939 ميلادی در دوران حکومت فاشيست ها در آلمان به تصويب رسيده بود، و هدف از آن کنترل امور درمانی از سوی طبيبان نازی بود.

تأييد و تکذيب اتّهامات مَبنی بر تطابُق عملکردهای برونو گرونينگ با عِلم درمانگری  

برونو گرونينگ در هر دو دادگاه که در آن سال ها برگزار شد، از اتهامات وارده تبرئه گرديد. در بيانيۀ رئيس دادگاه شهر مونيخ به تاريخ مارس 1952 چنين آمده است:

"اين دادگاه نمی تواند، و خود را مُجاز نمی داند، برمبنای ارزيابی و نظردهی های يک جانه ای که ارائه گشته اند، حُکمی بر عليه مدّعی عليه صادر نمايد. زيرا فعاليت های آقای گرونينگ را نمی توان به اين سادگی تحت قانون درمانگری کشيده و نظر داد، چرا که عملکردهای آقای برونو گرونينگ در قلمروی ست، که در آن قلمرو، تحقيق آنچنانی انجام نپذيرفته است."

در دادگاه تجديد نظر، تبرئه برونو گرونينگ دوباره تأييد می گردد، ولی عملکرد او اين بار بعنوان شفارسانی به مفهوم قانون درمانگری ارزيابی می شود:

"مُدَّعی عليه بدون داشتن مُجوّز و بدون دارا بودن حقِّ طبابت، اقدام به تشخيص مرض، معالجه و درمان اشخاص بيمار نموده است، که بايست آنرا بر طبق قوانين درمانی، جزو درمانگری منظور نمود.[...]"

رفع اتّهام به خاطر نا مطَّلع بودن برونو گرونينگ از قانون درمانگری، در واقع ممنوعيت وی در امر شفارسانی محسوب می شود

ادامۀ رأی دادگاه: طبق شواهد عينی، مُدّعی عليه هنگام درمانگری به اين نقطه واقف نبوده است که عملکردهای وی به عِلم درمانگری مربوط بوده و غير مُجاز می باشد، لذا دادگاه از صدور حکم محکوميت بر عليه او صرف نظر می نمايد."

با اين که برونو گرونينگ تبرئه می گردد، ولی دادگاه به طور ضمنی فعاليت های آتی شفارسانی برونو گرونينگ را ممنوع اعلام می دارد. از اين لحظه به بعد برونو گرونينگ می دانست که هر گونه فعاليت او در امر شفارسانی، بر طبق قانون درمانگری، غير مجاز محسوب خواهد شد. اينکه طرز شفارسانی و عملکرد برونو گرونينگ، و طرز شفايابی انسان ها از اين طريق، هيچ ارتباطی به درمانپزشکی و قوانين پزشکی نداشت، آگاهانه ناديده گرفته می شود.

تحمُل فريبکاران

برونو گرونينگ به همه انسان ها امکان توبه و بازگشت را می داد.

Bruno Gröning inmitten von Menschen

پرداخت های اجباری ـ برخی از همکاران چهره حقيقی خود را نشان می دهند

به کرّات افراد گوناگونی به بهانۀ پُشتيبانی از برونو گرونينگ، خود را در صف امدادگران جا می دهند. ولی مُحرِّک اصلی اکثر آنها نفع طلبی و سودجوئی بود. اينگونه افراد را رويای پولدار شدن، بسوی برونو گرونينگ جذب می نمود. ولی زمانی که امّيد رسيدن به اهداف خود را از دست می دادند، کار به اختلال، مُطالبات مالی ، و حتّی شکايت و دادگاه می انجاميد.

از جمله اين افراد، خانم هُولسمان بود. در سال 1949، زمانی که برونو گرونينگ در ترابِرهُوف مشغول شفارسانی بود، خانم هُولسمان و همسرش به خاطر شفايابی پسرشان، از روی قدردانی مُدّتی گرونينگ را در خانه خود ميهمان می کنند. خانم بعد از اينکه متوجّه می شود که در بساط برونو گرونينگ خبری از پول و ثروتمند شدن نيست، به "دادگاه کار" شکايت می برد. او برای تمام ساعاتی که قبلاً بعنوان امداد گر در راه مريضان و مستمندان صرف کرده بود، حقوق مطالبه نموده، و برونو گرونينگ را مجبور می کند، تا آخر عمر ماهانه(به ياری دوستان) وجهی به آن خانم به پردازد. اينگونه موارد نابهنجار، سرشت اصلی خيلی از همکاران برونو گرونينگ را برملأ می سازد.

بايستی چنين کسانی نيز می بودند، تا فرق انسان حقيقی با نامُصلحان آشکار می گرديد.

چرا برونو گرونينگ به چنين افرادِ به ظاهر مَددکار اجازه چنين ارتباط نزديک را می داد؟ چرا او اين نوع اشخاص سود جود را از خود دور نمی نمود؟ او در اين رابطه در تابستان سال 1950 در يک سخنرانی چنين می گويد: "ابنأ بشر، بخاطر پول و دست يابی به اين مرد کوچک و دانش او چه سعی ها که نکردند. آنها می پنداشتند، به گنج و منبع پُر درآمدی دست يافته اند. حتّی بعضی ها امکان پول در آوردن از اين طريق را نيز يافتند، اما خدا را شُکر که بهره ای نبردند. البته می بايست اين چنين اشخاصی نيز می بودند، تا نشان داده شود که بشر چه موجودی ست، و تا چه حدّ امکان نزولش هست، تا جائی که همه چيز را زير پا گذارده، و ياری به يک فرد بيمار و درمانده حتّی به فکرش نيز خطور نکند. افرادی هستند که به خاطر منافع دنيوی از قربانی کردن همنوع خود ابائی ندارند، و بدون احساس تأثُّر به تماشای مريض دردمند و افتاده می ايستند. اين دسته از آدم ها، از هيچ گونه سعی يی جهت نزديکی به من فروگذاری نکرده اند. من می دانم که اينجا وآنجا اين سئوال را بعضی ها مطرح می کنند که چرا اين مرد با اين همه دانش و آگاهی، از نيّات پَستِ چنين اشخاصی بی اطلاع می باشد، شايد او اصلاً هيچ نمی داند. اين که آگاهی و دانش من تا چه حدّ هست، شما به مرور واقف به آن خواهيد شد. ولی اين نيز لازمه اين راه بود. اين عناصر برای برپائی و تکميل اين بنا لازم بود، تا راه برای همۀ شما گشوده گردد."

"...آن زمان هر فردی می داند که آن ها از چه قماش اند."

خانم گرته هويزلر(1922 ـ 2007) ، شفايافته از چند بيماری علاج ناپذير، و يکی از همکاران قديمی برونو گرونينگ و بانی "مجمع دوستان برونوگرونينگ" در کتاب خود بنام "حقيقت ماجرای زندگی برونو گرونينگ" چنين آورده است: " يک بار هنگام خداحافظی به آقای برونو گرونينگ گفتم: آقای گرونينگ، من آرزو دارم که شما به کار خود بدون اين دغدغه ها و مُخاصمه ها ادامه داده، و از شّر افراد و همکاران ناراست در امان باشيد. او به من جواب داد: اين آرزوی شما بسی نادرست است. می بايست که اينگونه باشد، آن وقت ها فهم جوابی که شنيدم برايم ثقيل بود، ولی او برايم شرح داد که چرا اين همه نامُلايمات را متحمُّل می گردد. او گوشه ای از سّر آن را بمن وانموده و چنين گفت: من از آنچه يک انسان در نهان خود حمل ميکند، آگاهم. ولی من هرگاه علناً بگويم: اين يکی دروغگوست، آن ديگری طرّار و کلاه بردار است، دزد است، کسی حرف مرا باور نخواهد کرد. من چه بايد بکنم؟ من بايد اين شخص را به نزد خود راه دهم، امکان آشنائی و آموختن خوبی را برايش فراهم بسازم، بسوی توبه هدايتش نمايم، و بعد از آن امکان عمل بدهم. اگر باز شروع به دروغ پردازی و دزدی کرد، آنوقت همه به شخصيت حقيقی چنين فردی پی خواهند برد. و آن زمان است که آنها بيش از پيش اجازه نزديکی به من را می يابند، و آن وقت است که مبارزه با آن ها آغاز می گردد."

راه راه های نوين و بن بست ها

سودجويان بر گِردِ گرونينگ

Bruno Gröning und Otto Meckelburg

فرد پر مُدعائی که خود را مُدير برنامه های برونو گرونينگ معرفی می کند.

بازرگانی بنام اوتو مِکلِبورگ از جزيره وانگروگه(دريای شمال، آلمان) به خاطر شفايابی همسرش، تظاهر به قدردانی نموده، و چنين وانمود می کند که در پيشبرد اهداف انسانی برونو گرونينگ، آماده هر گونه کمکی ست. او دراين مورد، طرح های مُشخّصی، از جمله احداث انجمن و شفاخانه ها را پيش کشيده و بعد از جلب اعتماد و موافقت برونو گرونينگ مسئوليّت اجرا و مديريّت برنامه های پيشنهادی را از آن خود می نمايد.

در اواخر دسامبر همان سال هر دو راهی جزيره وانگروگه می شوند. در آن جزيره در تجمُّعاتی که از سوی مِکلِبورگ ترتيب داده می شدند، شفايابی های کثيری توسط برونو گرونينگ به وقوع می پيوندد. رفته رفته ، برونو گرونينگ به افسر سابق ارتش، اعتماد کامل می يابد، بطوری که در هشتم ژانويه سال 1950، در وانگروگه، بر طبق سند رسمی ترتيب و سرپرستی تمامی برنامه های آتی خود را به مِکلِبورگ می سپارد:

"بدينوسيله گرونينگ توافق خود را در مورد طرح های مِکلِبورگ اعلان نموده، و همچنين طبق قرارداد رسمی، مُتعهد می شود که جهت پيشبرد اهداف توافق شده، همواره آماده خدمتگذاری باشد، و از مکلِبورگ چه در مورد تأسيس انجمن، و چه در فعاليت های بعدی اش، پُشتيبانی نموده، و از هيچگونه مساعدت فروگذاری ننمايد. برونو گرونينگ نه تنها خود را در مقابل مِکلِبورگ ، بلکه در قبال انجمنی که بخاطر اهداف فوق در حال احداث بود، نيز متعهُّد می سازد. علاوه بر اين، آقای گرونينگ متعهّد می شود که با هيچ انجمن و گروه ديگری همکاری ننموده، و فقط در حوضه انجمن و آن هم فقط با تأييد و توافق مِکلِبورگ عمل نموده و به امر شفارسانی بپردازد."

مکلِبورگ، در ژانويۀ همان سال، انجمنی تحتِ عنوان "نجمن تحقيقاتی متُدهای شفارسانی برونو گرونينگ" را به ثبت می رساند، و بعنوان مُدير انجمن، حقوق ماهانه خود را هزار مارک تعيين می کند. گرونينگ شخصاً حاضر به دريافت هيچ اُجرتی نبود. مکلِبورگ بعد از به ثبت رسانيدن اتحاديّه، خود را به هيچ کدام از قول هائی که به برونو گرونينگ داده بود، پايبند نشان نمی دهد. او برونو گرونينگ را تنها و تنها بعنوان يک منبع درآمد محسوب می داشت، و او را از روی نخوت بعنوان "سودآورترين خدمۀ" خود قلمداد می کرد. حال مريضان و دردمندان برای او بی تفاوت بود. او برونو گرونينگ را با بستن قرارداد، وابسته به خود کرده بود، و "طبيب معجزه گر" می بايست مطيع او می گشت.

برونو گرونينگ در ماه ژوئن سال 1950، يعنی بعد از شش ماه، موفق به جدائی از مِکلِبورگ می گردد. و چون تهديدات مکلِبورگ مؤثر واقع نمی شوند، قسم می خورد که از برونو گرونينگ انتقام سختی بگيرد: "من گرونينگ را خرُد و مُچاله کرده و دوباره تحت انقيادِ خود در خواهم آورد."

يک درمانگر طبيعی با پيشنهاد فراهم نمودن امکانات سنخرانی

در پی آن، گرونينگ چند ماهی نيز با يک درمانگر طبيعی بنام اويگِـن اندرلين از شهر مونيخ همکاری نمود. اين شخص که در ترابِرهوف، توسط برونو گرونينگ شفا يافته بود، به گرونينگ پيشنهاد می کند، برای وی در درمانخانۀ خود امکانات سخنرانی و شفارسانی به افراد مريض و دردمند را فراهم بيآورد. ولی چنان که بعد از مُدّتی آشکار گرديد، هدف اين آقا مَدد به افراد دردمند نبود، بلکه پشتيبانی وی نيز از "پديده گرونينگ" تنها به خاطر کسب مال و مکنت بود. لذا برونو در آواخر همان سال، از او نيز جُدا می شود. در سالهای 1952 و 1953، کوشش های دوباره اويگِن اندرلين، برای جلب همکاری برونو گرونينگ- به خاطر اهداف سودپرستانه اش بجائی نمی رسيد.

خبرنگاری در صدد احراز مقام شفاگری

غريبان" واقع در منطقه گرِفِلفينگ، به سخنرانی و شفارسانی پرداخت. در اين مُدّت روزنامه نگاری بنام دکتر کورت ترامپلر، برونو گرونينگ را در خانه خود ميهمان نموده، و همچنين ترتيب سخنرانی های و گردهمائی ها را نيز به عهده می گيرد. او برونو گرونينگ را از سال 1949 می شناخت. در آن سال بعنوان خبرنگار يکی از روزنامه های مونيخ به محلّ سخنرانی های برونو گرونينگ در ترابرهوف رفته، و در آنجا از درد پائی که داشت بناگاه خلاصی يافته بود. او سپس بعنوان قدردانی، کتابی را بنام "بازگشت بزرگ " اوليای امور، به دفاع از برونو گرونينگ برخاست. در گرفِلفينگ نيز مردم از مناطق دور و نزديک، با اشتياق در سخنرانی های برونو گرونينگ شرکت نموده، و در آنجا نيز شفايابی های کثيری به منصّه ظهور می رسد. ولی اين بار هم طولی نمی کشد که رابطه برونو گرونينگ و دکتر ترامپلر از هم گمی گُسلَد. دکتر ترامپلر بعد از مدّتی به اين باور رسيده بود، که او به حدِّ کافی فنِّ شفارسانی را از برونو گرونينگ آموخته است، لذا از برونو جُدا شده، و به تبليغ خود، بعنوان شفاگر نوين می پردازد.

در ترابرهُوف هجوم مردم به سوی روزِنهَيم

در سپتامبر سال 1949 ميلادی روزانه بالغ بر سی هزار نفر نايل به ديدن برونو گرونينگ می شوند

01 Bruno Gröning am Traberhof 02 بعد از جريانات تحقيقی در هَيدلبرگ، برونو گرونينگ در ماه اُوت سال 1949 به جنوب آلمان رو نهاد. او می خواست از جار و جنجال های براه افتاده، دوری گزيند، لذا در محلی بنام ترابرهوف درکنار روزنهايم از توابع شهر مونيخ سُکنا گزيد، و در ابتدأ توانست محلِّ اقامت خود را پنهان دارد. ولی بعد از اوّلين گزاراشات روزنامه ها و علنی شدن محلِّ اقامت او در استان بايرن، توده های مردم بدان سو روان شدند.

روزانه قريب سی هزار نفر در ترابرهُوف جمع می آيند. جرايد، راديوها و اخبار هفتگی سينماها، مُرتّب از رخدادهای ترابرهوف گزارش می دهند. حتّی در باره شفا رسانی های برونو گرونينگ يک فيلم مُستنَد سينمائی، تحت عنوان "گرونينگ" تهيّه می شود.

صحنه های مسيحائی

در سپتامبر ماه همان سال، در شمارۀ ويژه روزنامۀ "بليتچ" چنين می خوانيم: "در اين فاصله بيش از ده هزار نفر اجتماع کرده بودند. همه آنها در زير آفتاب گرم تابستانی منتظر لحظۀ موعود بودند. پس ازچند ساعت انتظار، برونو گرونينگ به ايوان آمده، و شروع به موعظه و پخش "موج شفاء" نمود. همه تنگ هم ايستاده بودند تا هر چه بيشتر از "امواج شفاء" مُستفيض شوند. در اثنأ سخنرانی، واکنش ها، تکان و جنب و جوشی هائی که در بين عليلان نشسته در صندلی های چرخدار، افراد مُبتلاء به بيماری های سخت، و همچنين در بين اشخاصی که پراکنده در اطراف ايستاده بودند، قابل رويت بود. دوباره نابينايان، قادر به ديدن شدند. دوباره اشخاص مفلوج شروع به راه رفتن نمودند. دوباره عليلان شروع به تکان دادن اعضاء خود نمودند. خيلی ها از شدّت يافتنِ درد، در قسمت های بيمار و آسيب ديده خود گزارش می دادند، و از خارش و کشش هائی که در آن بخش از بدنشان شروع گشته بود صحبت می کردند. بعضی احساس سبکی خاصّی در وجود خود می کرند، و بعضی از برطرف شدن ناگهانی سردرد مُزمنی که داشتند، اظهار خوشحالی می کردند.

اين صحنه ها نه فقط در ترابرهُوف بوقوع می پيوست، بلکه به هر کجا که برونو گرنينگ پا می نهاد، در اسرع وقت بيماران بی شماری او را احاطه می کردند و اين نوع صحنه ها مسيحائی دوباره تکرار می شدند. خانم آنيتا هوهنه در رابطه با برونو گرونينگ، در کتاب " شفاء از طريق معنوی در عصر حاضر" چنين مينويسد: "هر وقت که مردم از آمدن برونو گرونينگ خبردار می شدند، حرکت توده های مردم بسان زوّار، بدان سو شروع می شد. روزنامه نگاری بنام رودولف اِشپيچ، مُشاهدات خود را، زمانی که برونو گرونينگ در سپتامبر ماه 1949 به شهر مونيخ آمده بود، چنين می نويسد:

" عصر، ساعت هفت، هزاران نفر در خيابان زونِن  گرد آمده بودند. ساعت ده و نيم شب هنوز هم جماعت همانطور به انتظار ايستاده بودند. من به عنوان خبرنگار، در طول پنج سال جنگ(جهانی دوم)، با صحنه های زيادی برخورد داشتم، ولی صحنه های دلخراش تر، فَلاکَتبارتر و اَسَف انگيزتر از آنچه در فاصلۀ چهار ساعت حضور خود در پيش برونو گرونينگ می ديديم هرگز مشاهده نکرده بودم. آدم های غشی، نابينايان، عليلان با چوب زيربغل، سعی می کردند خود را به او برسانند. مادران بچه های مفلوج خود را به سوی او دراز می کردند. بعضی ها غش کرده بودند، اينور و آنور، صدای گريه بود، التماسِ کمک، خواهش و تمنّا و آه و فغان."

گان های دولتی مُعترف به مِهرورزی و نيکوکاری می شوند.

خانم هوهنه از زبان آقای رودولف اشپيچ چنين می نويسد: "يک ژورناليست جسور ديگر از شهر مونيخ بنام آقای دکتر کورت ترامپلر، که در جريانات ترابرهُوف نيز حضور داشت، و برای روزنامۀ "مونشنرآلگمينهه" کار می کرد مُشاهدات خود در مورد مريضانِ بستری بر روی برانکارها، عليلان و توده مردم و رُخدادهای ديگر را بی کم و کاست، ثبت می نمود: اين خبرنگار جسور چنين نگاشته است: "ما از بالکن صدائی را که غير صدای برونو گرونينگ بود، شنيده، و همۀ مان بدان سو روانه شديم. آقای پريچر، رئيس پليس شهر مونيخ بود که داشت از برای مردم صحبت می کرد. او می گفت که بيماری سياتيکی که سال ها گريبان گير او بوده است، بعد از  ديدار با برونو گرونينگ، رو به بهبود نهاده است. آقای پريچر، جزو آن دسته از آدم های که دارای احساسات رقيق اند، نيست و تصوُّرات خيالی بر او غلبه نکرده بود. بلکه او از آن چيزی که در پيکر خود واقعاً حسّ نموده و درمی يافت، صحبت می نمود. او اکنون بطور علنی از برونو گرونينگ دفاع می کرد. آقای هاگِن، نماينده مجلس حزب سوسيال مسيحی استان فدرال بايرن نيز دارای موضعی نظير آقای پريچر بود."

مراجع دولتی استان فدرال بايرن نيز به عملکردهای برونو گرونينگ با نظر مُثبت می نگريستند. روزنامۀ "مونشنر مرکور،" در هفتم سپتامبر 1949 تحت عنوان "نظر موافق در قبال گرونينگ" چنين می نويسد: "نخست وزير استان فدرال بايرن، آقای دکتر ارهارد، روز دوشنبه در يک مصاحبه مطبوعاتی اعلان نمودند که عملکردهای پديده فوق العاده ای مثل برونو گرونينک را نمی توان در چهارچوب پاراگراف ها، محدود کرده و مانع آن شد. به عقيده ايشان در مورد فعاليت و شفارسانی برونو گرونينگ موانع غير قابل حلّی در استان فدرالبايرن وجود ندارد.

وزارت داخلۀ بايرن در آخرين لحظه های قبل از چاپ روزنامه، اعلام داشت: "بر طبق بررسی های انجام شده، طرز شفارسانی برونو گرونينگ امری است که بر پايه مِهر به همنوع استوار بوده و ربطی به امور درمانگری طبيعی و غيره ندارد، و بنا بر اين برونو گرونينگ، احتياج به داشتن مدرک درمانگری طبيعی نمی باشد."

گرونينگ مُتعاقب لَطمه ها وارده از سوی مخالفان، در صدد فراهم نمودن سنديّت پزشکی برای شفايابی ها ست

در ترابرهُوف غوغائی به پا شده بود. يکسری افراد سودجو و بی  وجدان و دَغَل باز، خود را داخل طرفداران برونو گرونينگ کرده و بنام او شروع به سر کيسه کردن بيماران و مسافران غريب نموده و بدين ترتيب به حيثيّت برونو گرونينگ لطمه زده، و بين او و دواير رسمی فاصله می اندازند. برونو گرونينگ، بعد از اين ماجراهای ناگوار به گوشه ای دور افتاده از مناطق کوهستانی بايرن رفته، و در آنجا شروع به مُطالعه پيشنهادات مبنی بر ايجاد شفاخانه ها می پردازد. هدف او ايجاد امکاناتی بود که تحت آن بيماران به طريق منظم و سازمان يافته نايل به شفاء گردند، و پزشکان، مريضان را قبل و بعد از کسب شفاء معاينه نموده، روَندِ شفايابی ها را به نقد بکشند، تا شفاء از طريق معنوی سنديّت يابد.

"پديده ای بنام گرونينگ" و علوم رسمی

کُنترل و بررسی پزشکی در هَيدلبِرگ و قول ارائه ورقۀ کتبی مبنی بر صحّت شفايابی ها

Brunoکارمندان بخش پزشکی در هرفورد، در دوران فعاليت برونو گرونينگ تصميم به بررسی شفاهای حاصله توسط برونو گرونينگ می گيرند. "Revue روُو" نشريۀ بدين سان، پروفسور دکتر ه. گ. فيشر، روانشناس و پزشک ماربورگی با يک اکيپ، روانه شهر هِرفورد می گردد. در آنجا شروع به مُصاحبه با شفايافتگان و بررسی شفايابی ها نموده، و با شگفتی درُستی و واقعی بودن شفايابی هائی که بر طبق روش برونو گرونينگ بوقوع پيوسته بودند را اعلام حمايت از تشکيل گروۀ متخصّصين به "روُو، " می دارد. بعد از اعلان اين خبر، نشريۀ دانشگاهی، جهت بررسی و روشن نمودن اين پديده، برمی خيزد. برای اين کار، دانشگاه هَيدلبرگ، بررسی های علمی را بعهده ميگيرد.

برونو گرونينگ با قبول اين پيشنهاد مطرح شده از سوی پروفسور فيشر، اميدوار بود که از اوليای امور به کسب مجوّز شفارسانی علنی نائل آيد.

شفايابی ها پيش روی پزشکان به وقوع می پيوندد ـ "برونو گرونينک کلاه بردار نيست"

بيست و هفتم ماه جولای ، بررسی های علمی شروع شدند. دو گروه از افراد بيمار جهت آزمودن برونو گرونينگ انتخاب شدند، دسته اوّل از بين مريضان بستری در کلينيک لودولف- کرِلِ هيدلبرگ، و دسته دوّم از بين هشت هزار بيماری که کتباً از برونو گرونينگ تقاضای کمک کرده بودند، انتخاب گشتند. قبلاً، همه انتخاب شدگان، دقيقاً از سوی پزشکان متخصّص معاينه، و علّت بيماری آنها تشخيص و ثبت گرديد. بعد از آن، بيماران را پيش برونو گرونينگ آوردند، تا او "رَوش خود" را به کار بندد. در حين شفارسانی، همواره چندين پزشک حاضر بودند، و شاهد شفايابی های شگفت انگيز و آنی می گشتند. آزمايشات و مُعاينات بعديی که در کلينيک مذبور انجام گرفت، مؤيّد شفايابی ها بود. حتی بيماران مُبتلا به امراض غير قابل علاج - مثل بشترفز(نوعی بيماری سخت روماتيسمی ستون فقرات) شفا يافته بودند.

در مُصاحبه ای که پروفسور فيشر با نشريۀ "روُو" انجام داد، برونو گرونينگ را نه فقط دغلباز نمی داند، بلکه وی را بعنوان روان طبيبی با استعدادِ فوق العاده معرفی مينمايد. او پديده برونو گرونينگ را از ديدگاه مکتبی خود ارزيابی می نمود، بدون اينکه حقِّ مطلب را ادا کرده باشد.

برونو گرونينگ از کاسبی در اين امر سر باز می زند.

قرار بود بر اين بود که نظريّه قاطع پزشکی، بعد از ارزيابی تمام نتايج حاصله صورت پذيرد. پزشکان کلينيک بعد از مُشاهدات عينی  خود به برونو گرونينگ اطمينان می دهند، که بزودی هيچ مانعی در امر شفارسانی علنی او وجود نخواهد داشت. در اين فاصله پروفسور فيشر و پروفسور وَيچزِکِر، که تمامی عملکردها و ارزيابی شفارسانی ها تحت سرپرستی ايشان انجام می گرفت، به برونو گرونينگ می گويند که آنها شفا خانۀ بزرگی خواهند ساخت، و برونو گرونينگ می تواند با آنها همکاری نموده و در امر شفا رسانی مدد نمايد، ولی به شرط اينکه انتخاب مريضان به عُهده آنها باشد.

برونو گرونينگ در اين مورد چنين گفته است: "پيشنهادات آقای پروفسور فيشر چه در رابطه با سرمايه گذاری و چه در موارد ديگر، نمی توانستند برای من قابل قبول باشند. البته در اين رابطه بارها گفتگوهائی با آقای پروفسور فيشر و ديگر آقايانی که آماده سرمايه گذاری بودند انجام پذيرفت. من اين پشنهادات را رد نمودم، زيرا که اوّلاً پَشيزی در بَساط ندارم، لذا نمی توانستم به آقای پروفسور فيشر در مورد ساختمان شفاخانه هيچ نوع ضمانت مالی داده و قادر به تقبُّل ديگر مسئوليت های مالی نيز باشم. دوّماً من هرگز در اَمرِ شفارسانی در فکر تجارت و سود جوئی نبوده ام. بدين سبب قبول اين درخواست ها برايم غير ممکن بود. بعلاوه من فقط می خواستم آنچه را که برای آن برگيزده شده ام انجام بدهم: به مُحتاجان مَدد رسانيده و دراين رابطه در خدمت پزشکان و روانشناسان باشم، و هرگز به فکر معامله و کاسبی نبوده ام."

مکتوم ماندن نظريه پزشکان، و ادامه درگيری با قوانين جاری

رَدِّ پيشنهادات پروفسورها از سوی برونو گرونينگ، موجب سردی علاقه ايشان نسبت به خواست های وی می گردد. در طول ارزيابی ها، مقُوله هائی مثل "روش شفاء" يا "طالبان شفاء" جای خود را به "معالجه"، "مُداوا" و "مريض" و غيره می دهند، و موضوع شفارسانی به حيطۀ طبِّ مکتبی سُوق داده می شود، و بدين ترتيب آنرا امری در ساحتِ درمانپزشکی جلوه داده و دوباره مُوجبات درگيری های برونو گرونينگ را با قوانين جاری درماناگری فراهم می آورند.

- در 1949 ـ درمعرض چالش آرأ و افکار عمومی

عملکردهای برونو گرونينگ در هِرفورد

Tausende

برونو گرونينگ در احاطۀ هزاران فرد بيمار و استمدادجو

مدّت ها بود که پسر نُه ساله ای بنام ديتر هُولسمان بعلت بيماری تحليل عضُلات زمين گير شده بود. هيچ کدام از پزشکان و متخصّصين قادر به علاج او نگشته بودند. بعد از اينکه برونو گرونينگ به عيادتش می رود، او از رختخواب برخاسته و شروع به راه رفتن ميکند. پس از اين شفايابی، پدر ديتر، آقای مهندس هولسمان از برونو گرونينگ تقاضا می کند که مدّتی ميهمان او باشد، تا ديگر مريضان نيز از اين موهبت بی نصيب نمانند.

برونو گرونينگ پيشنهاد آقای هُولسمان را می پذيرد. بدين ترتيب هر روز تعداد بيشتری از مردم از اين امر اطلاع يافته، و گروه گروه بسوی خانه مزبور روان می شوند. طولی نمی کشد که نام برونو گرونينگ برسر زبان ها می افتد. روزنامه ها از "طبيب معجزه گر" داد سخن می رانند، همه از عملکردهای برونو گفتگو می کنند. هزارن فرد در ميدان ويلهلم (محل اقامت برونو گرونينگ) جمع گشته و صدها نفر در جلو خانه بيتوته ميکنند.

آقای مانفرد لوتگِن هُورست، خبرنگار روزنامه "مرکور مونيخ" در بيست و چهارم ژوئن سال 1949 ضمن گزارشات خود می نويسد: "ساعت ده و نيم قبل از ظهر، وقتی که من وارد شهر هرفورد شدم، بالغ بر هزار نفر در ميدان ويلهلم، جلو خانۀ کوچک دو طبقه ای جمع شده بودند. صحنه ای بود بس تأثُر انگيز. تعداد کثيری بر روی صندلی های چرخدار نشسته بودند، و تعداد ديگری را اعضاء فاميل حَمل می کردند، نابينا، گُنگ و ناشنوا، مادران با کودکان عقب مانده ذهنی، و يا مفلوج. هر کس، از پير و جوان، می خواست خود را به جلو صف برساند. قريب صد ماشين سواری، اتوبوس، و کاميون که از جاهای دور آمده بودند، در اطراف ميدان پارک کرده بودند

فلج زدگی، زخم معده، نابينائی: "آقای گرونينگ بر من نظر افکند، و من اکنون سلامتی کامل خود را باز يافته ام."

آقای مانفرِد لوتگِن هُورست در ادامه می نويسد: من از مريضان پرسيدم: "آيا شما به بازيابی سلامتی خود توسط برونو گرونينگ باور داريد؟ آنها به علامت تأييد سرهای خود را تکان دادند. يکی از آن ها گفت: "شما می بايست ديروز اينجا می بوديد، با اينکه ديروز آقای برونو گرونينگ در استان راينلاند بودند، پنج نفر از عليلان که در صحنِ حيات روی صندلی های چرخدار به انتظار نشسته بودند، به يکبار از صندلی ها بلند شده و به خانه هايشان رفتند. شفارسانی غيابی(از راه دور) موجب شفايابی آنها در صحن اين حياط گرديد."باقی بيماران گفته آن شخص را تأييد کردند.

من به گشت خود در ميان جمعيّت ادامه داده و رُخدادهای اعجازانگيزی را که می شنيدم، تُند تُند يادداشت می کردم. شنيده های من در آنجا برای نوشتن يک کتاب کفايت می کرد. يک نفر که لباس نظامی بتن داشت، و نشان می داد که بايد از اسيران جنگی در روسيه بوده باشد، از من خواهش نمود که يک دانه از سيگارهايم را به او بفروشم. من سيگاری باو دادم. او سيگار را روشن کرده و با شوق و سرُور ادامه داد: "ببينيد، من الآن به تنهائی قادر به انجام تمام کارهايم هستم." و ضمن آن شروع به حرکت دادن و چرخاندن بازو و انگشتان و پاهايش نمود. من از او سئوال کردم که آيا او نيز توسط برونو گرونينگ شفاء يافته است؟ " آری، من در جنگ روسيه از قسمت راست بدن فلج شدم. آقای گرونينگ به من نظری افکند، و من سلامتی خود را الآن بازيافته ام، و باور کردن اين حالت هنوز هم برايم مُشکل است، همه اش مثل يک رويأ می نمايد." در حين اين صُحبت، با خوشحالی اعضای بدنش را تکان می داد.

بعد از آن من متوجّه گروهی که دور يک خانم چهل ساله جمع شده بودند، گرديدم. آن خانم می گفت: " من هم توسط آقای برونو گرونينگ شفاء يافتم. بدنم پُر از غُده های ريز و درشت بود. هر روز لاغرتر می شدم، از فَرط درد خواب نداشتم. [...] وقتی که آقای گرونينگ نظرش به سوی من جلب شد، چنان احساس کردم که گوئی غُده ها دارند همچون سنگ پاره هائی به زمين فرو می ريزند. از آن وقت به بعد ديگر دردی نداشته ام، و وزنم نيز مرتباً بالا می رود، و عکسبرداری(پرتو نگاری) بعدی که از من بعمل آمد، از بين رفتن کامل غُده ها را نشان می داد. من خودم را با پروندۀ بيماری يی که داشتم جهت معاينه و بررسی به کميسيون پزشکی(اکيپ پزشکی ای که جهت بر رسی شفايابی ها تشکيل يافته بود) معرفی کردم. آنها از اين رويداد بسيار شگفت زده بودند.

ولی اينکه چيزی نيست، هفته قبل يک مرد نابينا اينجا، در محوّطۀ حياط ايستاده بود. او از چندی قبل، شب و روز جهت تماس با برونو گرونينگ انتظار می کشيد. من چون اغلب به اينجا می آيم، او را بارها در اين محل در حال انتظار ديده بودم. من هر بار از ديدن او متأثر می شدم. يکبار او را به غذا دعوت کردم. ولی او قبول نکرد و گفت: "من نمی خواهم آن لحظه  را که آقای گرونينگ می آيند، از دست بدهم." من برايش نان و خوردنی آوردم، و باو گفتم که موقع بازگشت ترتيبی می دهم که يک نفر او را به ايستگاه قطار برساند. او در جواب من گفت: "من به تنهائی به ايستگاه خواهم رفت و به کمک کسی احتياج نخواهم داشت. "و بعد، من با چشمان خودم ديدم، وقتی که آقای گرونينگ آمد، آن مرد جوان فرياد نمود: " من می بينم، من می توانم ببينم!" پرده ای که جلو چشمش بود، کنار رفته بود. او شکل و رنگ کيف مرا به من شرح داد. و گفت: "آنجا يک ماشين دارد رد می شود و شمارۀ پلاک آن را تشخيص داد" و به تنهائی به ايستگاه راه آهن رفت. همه از فرط شوق و خوشحالی گريه می کردند."

منع شفارسانی از سوی مقامات دولتی و مسئولان پزشکی

طولی نمی کشد، که مأموران دولتی، بويژه مأموران وزارت بهداری، شروع به تفحُص در اين مورد می نمايند. شُورائی بدين مُناسبت تشکيل داده و از ادامۀ شفارسانی های برونو گرونينگ جلوگيری می کنند. تعدادی از پزشکان سرشناس که به دشمنی با برونو گرونينگ برخاسته بودند، از تمام امکانات خود جهت جلوگيری از فعاليّت های برونو گرونينگ بهره می گرفتند. آنها در ضمن، با طرح های پيش ساخته، خواهان تشکيل کميسيونی جهت بررسی علمی کارآئی و شفارسانی برونو گرونينگ می شوند. دليل اين ممنوعيت ساختگی را می توان در گفته يکی از پزشکانی که عَلَمِ مُخالفت با برونو گرونينگ را برافراشته بود، به صراحت مشاهده نمود: "گرونينگ هر سَنَد و دليلی هم که بيآورد، موفق به دريافت اجازه شفاء رسانی نخواهد شد." " تماس گرفتن و مُراوده با برونو گرونينگ اهانت به شأن پزشکان است" در آخر ماه ژوئن وی مجبور به ترک هِرفورد گرديد. و تمامی مساعی او جهت کسب اجازۀ شفارسانی بی ثمر ماند.

تاريچه و مراحل بارِز زندگی برونو گرونينگ

آمادگی جهت فعاليت های آتی

Bruno

تحميل دوران آموزشی و ناتمام ماندن آن

او بعد از اتمام کلاس پنجم ابتدائی، در يک مدرسۀ بازرگانی اسم نويسی کرد. ولی دو سال و نيم بعد، آن مدرسه را، بنا به خواست پدرش ترک نمود. پدرش استادکار امور بنّائی بود و مُصرّاً می خواست که برونو گرونينگ نيز در يکی از بخش های امور ساختمانی دوره ببيند. لذا برای او جائی برای آموختن رشته نجّاری ساختمان دست و پا نمود. ولی برونو اين بار نيز موفق به اتمام دوره آموزشی نشد. تلاطمات و بُحران اقصادی بعد از جنگ جهانی اوّل، مَجال اين کار را به او نداد. سه ماه قبل از خاتمه دورۀ نجّاری، شرکتی که برونو در آنجا مشغول فراگيری اين فنّ بود، به علت کسادیِ کار اعلام ورشکستگی نمود. بعد از آن، برونو گرونينگ برای تأمين معاش، دست به کارهای مختلفی زد. آقای اگون آرتور شميت در خاطرات خود از اين دوران چنين می نويسد:

"به هر کاری که دست می زد موفق می شد

"در گزارشاتی که از همکاران مختلف او بدست من رسيده، چنين منعکس است که برونو در انجام کارهای محوّله قابليّت خاصّی از خود نشان می داده، هر چيزی را به راحتی تعمير می نمود، می خواست ساعت باشد، و يا راديو و يا فلزکاری. بخصوص درکارهای تکنيکی و فنی استعداد خاصی از خود بروز ميداد. او از انجام کارهای سنگين، مانند باراندازی در اسکله و نظاير آن نيز ابائی نداشت، و گوئی او می بايست با گُذار از اين همه پيچ و خم ها، با شرايط مختلف کاری و اجتمائی آشنائی يافته و جهت امور والائی آماده گردد. يک ضرب المثل کُهن چينی می گويد: " کسی که هرگز از منجلابی نگذشته باشد، قادر به گام نهادن به ساحتِ پاک الهيات نخواهد بود." گزارشات فراوانی از همکاران برونو گرونينگ گردآوری شده، از جُمله در يکی از گزارشاتی که چندی پيش به دست من رسيده، يکی از همکاران قبلی او می نويسد که به مدّت يک سال با برونو همکار بوده است، و برونو بعنوان بهترين همکار، و بعنوان يک فرد صادق و وارسته، هميشه درخاطر او زنده خواهد ماند."

ازدواج و مُعضلات خانوادگی

او در سن بيست و يک سالگی ازدواج نمود. همسر او هرگز تفاهمی نسبت به برونو نشان نمی داد. همسرش همواره سعی می کرد که برونو را در تنگنای محضورات خانوادگی قرار بدهد، و اشتياقی به شفايابی ها نشان نمی داد، و آن را حاصل وَهم و خيال تلقی کرده و بی اساس می پنداشت. هر دو پسر برونو، متولد سال های 1931 و 1939 ميلادی، در سن نه سالگی بدرود حيات گفتند. همسر برونو، خانم گِرترود، با وجود شفايابی تعداد کثيری از مردم، به قدرت شفارسانی شوهرش و به کرامت اعطا شده به او، اعتقاد نداشت. او فقط به پزشکان مکتب ديده اعتماد می کرد، و بچه ها را نيز مآلاً، و مُنحصراً تحت معالجه و درمان پزشکان قرار داده بود. و امّا مساعی پزشکان بی نتيجه ماند، و فوت هر دو کودک در بيمارستان بود، هارالد در سال 1940 در دانچيگ(لهستان) و گونتر در سال 1949 در ديلنبورگ (آلمان) فوت نمودند. سال ها بعد نيز هر گاه اين خاطرات تلخ بياد برونو می افتاد، و از فرزندانش صحبت می نمود، اشک در چشم هايش حلقه ميزد.

چنين مُقـدَّر شده بود، که او هر دو جنگ جهانی را از نزديک ببيند، و تمامی نامُلايمات و تجرُبه های تلخ را از سر بگذراند، تا اينکه تصويری عينی از زندگی انسان ها بدست آورده و احساس عميق تری را نسبت به دردمندان در خود به پروراند.

کمک به جای شليک ـ در جبهه جنگ و اسارت

او در جنگ جهانی دوم، در سال 1943 ميلادی به خدمت سربازی احضار شد. اظهارات برونو گرونينگ مبنی بر اينکه او هرگز به سوی کسی تير خالی نخواهد کرد، باعث در گيری او با مسئولان امور گرديد، و کم مانده بود که کار به دادگاه نظامی بکشد. او به جبهه فرستاده شد. در جبهۀ روسيه بعد از زخمی شدن، به اسارت درآمد، و بعد از بازگشت از اسارت، بهمراۀ ديگر آلمانی های لهستانی در سال 1945 ميلادی از آن کشور اخراج گرديد، و جزو آوارگان جنگی، به آلمان آمده، و در غرب آن کشور سُکنا گزيد.

در دوران جنگ نيز آروزی کمک به همنوع رهنمود او در زندگی روزمره اش بود. حتّی در جبهه نيز از هر فرصتی جهت ياری به همقطاران سرباز خود و همچنين به افراد غيرنظامی استفاده می نمود.

در يک دهکده روسی، برای ساکنان آن که بخاطر قحطی در حال تلَف شدن بودند، امکان استفاده از ذخيره های غذائی ارتش را فراهم آورد. در دوران اسارت، بعد از تلاش های زياد موفق به دريافت تن پوش های بهتری به همبندان خود گرديد. او موجب شفای تعداد کثيری از افراد که بعلت کمبود ويتامين و مواد پروتئينی بيمار گشته بودند، گرديد. او در جبهه های جنگِ خانمانسوز، بسوی کسی تير خالی نکرد، بلکه برعکس باعث نجات و شفاء تعداد کثيری از همنوعان خود گرديد.

جدائی از همسر، و روآوری به سوی انسان ها

در دسامبر سال 1945، بعد از بازگشت از اسارت، در شهر ديلِنبورگ(آلمان) زندگی نوينی را پايه نهاده، و بعد از جابجا شدن در آن شهر، خانوادۀ خود را نيز بدان شهر آورد. اما بعد از فوت دوّمين پسرش، عِناد ورزی های همسرش، و سعی او در تخطئه نمودن فعاليت های شفارسانی برونو گرونينگ، باعث جدائی آن دو از هم گرديد. برونو گرونينگ با کرامات و نيروی شفادهی که به او اعطا شده بود، خود را موظّف ميديد، همه امکانات خود را در اَمرِ مَدد رسانی و خدمت به همنوعان خود بکار گيرد. او می گفت: "من متعلّق به فَرد و يا افرادِ خاصّی نيستم، بلکه تعلُّق من به کُلِّ بشريّت است.

در اوايل سال 1949، راه برونو به منطقه رُور(آلمان) افتاد. به مرُور، گزارشات و تعريف های افرادی که توسط برونو گرونينگ شفا يافته بودند، موجب توجّه بيشتر مردم نسبت او می گرديد. او مرتباً در راه بود و هرجا که بيماری بود و از او طلب استمداد می شد، حاضر می گشت. در اين زمان، فعاليّت های او طيف محدودی را در بر می گرفت، تا اينکه در مارس سال 1949، مهندسی از شهر هرفورد، از او دعوت و خواهش نمود، تا از پسر بيمار او نيز عيادت بعمل آورَد.

دوران کودکی و نوجوانی

کُتک می خورد، و مورد استِهزأ قرار می گرفت، قابل درک برای ديگران نبود، قبول کرده بودند که وی کودکی ست سوای کودکان ديگر

Bruno Gröning wurde am 31. Mai 1906 in Danzig-Oliva als viertes von sieben Kindern geboren

گُريز از يک مُحيط ناسازگار و اطرافيان سنگدل، رو نهادن به سوی طبيعت: "در آنجا(درطبيعت) من خدا را درمی يافتم."

برونو گرونينگ در سی ام ماه مه سال 1906 ميلادی در دانچيک ـ اوليويا (لهستان) چشم به جهان گشود. او چهارمين فرزند از هفت فرزند آقای آگوست و خانم مارگارِته بود. والدينش در همان دوران طفوليت برونو، متوجّه حالت استثنائی فرزند خود شده بودند، از جُمله متوجّه شده بودند که چگونه حيوانات گُريزپا مانند خرگوشان و آهوان وحشی ناگهان به سويش می آيند و وی آن ها را نوازش می کند.

با رُشد و بالارفتن سن، غرابت مُحيط زندگيش برای وی آشکارتر می گشت. برونو گرونينگ يک بار تعريف می کرد که گاهاً وی را در خانه چنان کتک می زدند که بدنش کبود می شد. و می گفت، اين کتک ها موجب درد نمی شدند، ولی او همواره احساس می کرد که وی را درک نمی کنند.

برونوی کوچولو، دلخَسته از سَختدِلیِ اطرافيان، در هر فرصتی که می يافت، رو به طبيعت می نهاد. او کشش عجيبی به حيوانات و نباتات پيدا کرده بود، و در ميان آنها احساس آرامش می نمود. او غالب اوقات، ساعت ها در جنگلی که در نزديکی خانه شان قرار داشت، به سر می بُرد.

برونو گرونينگ در مورد عُزلت های دوران کودکی خود در جنگل چنين می گويد: "در آنجا نزديکی خاصّی به خدا پيدا می کردم. حضور خدا را در هر بوتّه ای، در هر درخت، در هر حيوان، و حتّی در هر سنگی، درمی يافتم. بدون اينکه زمان را حسّ بکنم ، می توانستم ساعت ها در هر نقطه ای از جنگل تأمل نموده و در بَحر خلقت الهی غوطه ور گردم. و در اين حال عالم باطن من تا بيکران ها گسترش می يافت."

او هرگز با کسی گلاويز نمی شد، و در کشمکش ها، دعوا و مرافعه های بچه ها شرکت نمی نمود، لذا بدين خاطر، اغلب اوقات مورد استِهزا و شماتَت قرار می گرفت، و يا حتّی به خاطر دارا بودن اين طينت خاصّ و غيرمعمول، کُتک هم می خورد، ولی باز هم، دست بر روی کسی بلند نمی کرد.

شفارسانی ها مورد استقبال مردم قرار می گرفت

به مُرور، ويژگی خاص برونو گرونينگ که بعدها موجب اشتهار وی گشت بيشتر و بيشتر جلوه گر می گرديد. در پيش او انسان ها و حيوانات سلامتی خود را باز می يافتند. در جنگ جهانی اوّل، در هر فرصتی به مريضخانه های صحرائی، سر می زد، و هر بار مورد استقبال قرار می گرفت. سربازان مريض و زخمی در کنار او احساس آرامش می کردند، و حتّی بعضی از آن ها، سلامتی خود را دوباره باز می يافتند. همسايگان و اهل محلّ، در موقع بيماری، از مادر برونو خواهش می کردند که او را با خودش به خانه آن ها بيآورد. اهل فاميل و آشنايان همواره از اين استعداد خارق العاده برونوی کوچولو مُستفيض می شدند.

سعی در خودکفائی و استقلال

برونو گرونينگ در خاطرات خود در اين مورد چنين می نويسد: " حتی در دوران خردسالی، افراد بيمار، در اثر حضور من، بهبودی خود را باز می يافتند. و هر گاه داد و بيداد و مرافعه ای رُخ ميداد، مردم، چه خُرد و چه بزرگ، با شنيدن کلمات من از دعوا و مرافعه دست برداشته، و ساکت و آرام می شدند. من در کوچکی متوجّه شده بودم که حيوانات وحشی و گريزپا، و يا خطرناک، از من نمی رَمَند، بلکه کُرنش کرده، و رام می گردند. از اين نظر بين من و ديگر اعضاء خانواده رابطه غريبی حُکمفرما بود. بدين خاطر سعی داشتم که در اولين فرصت، زندگی مُستقلی برای خود دست و پا نموده، و از محيط پر از سؤتفاهمات خانوادگی بيرون بيايم."

برونو گرونينگ (1906 الی 1959)

بر. اانسانی خارق العاده در چالش افکار عمومی

Bruno Gröning in Herfordدر سال 1949 ميلادی ، يك شبه نام برونو گرونينگ بر سر زبان ها افتاد . جرايد، راديوها و اخبار هفتگی در سينما ها شروع به گزارش نمودند. ماه ها افكار عمومی در آلمان، بشدّت متوجّه حوادثی بود كه در حول و حـوش او كـه به "طبيب معجزه گر" معروف شده بود ،‌ رُخ می داد. فيلم سينمائی تهيه شد، كميسيون بررسی علمی تشكيل گرديد، و در سطوح بالای دولتی كُميته هايی در مورد اين پديده ايجاد گشت. وزير امور اجتمائی وستفالين ( يكی از ايالات آلمان فدرال)، برونو گرونينگ را بر طبق نظام درمانگری تحت پيگرد قانونی قرار داد. برعكس، نخست وزير ايالت بايرن ، معتقد بود: "پديده استثنائی و خارق العاده ای همچون برونو گرونينگ را نبايستی در بند پاراگراف ها گرفتار نمود." وزارت داخلۀ ولايت بايرن عملكردهای برونو گرونينگ را خدمتی رايگان و آزادانه در راستای مهر وَرزی به همنوعان ارزيابی می نمود.

در تمام اقشار ملّت آلمان بحث هايی حادّ و متناقض، در مورد برونو گرونينگ شُعله ور گشته بود. امواج احساسات به شدّت در تلاطم بود. همه جا، بين روحانيون، پزشكان، خبرنگاران، قُضّات، سياستمداران و روانشناسان صحبت از برونو گرونينگ بود. برای بعضی ها شفايابی های معجزه آسا رحمتی بود از جانب باری تعالی، و برای بعضی ها چيزی بيش از شارلاتان بازی نبود. معذالك واقعيّت شفايابی ها از طريق تحقيقات پزشكی مُحرز و تأييد گرديد.

يک کارگر ساده تحت توجهات بين المللی

برونو گرونينگ به سال 1906 ميلادی در شهر دانچيگ ـ لهستان چشم به جهان گشود. بعد از جنگ دوم جهانی، بهمراه ديگر آلمانی ها از لهستان اخراج و در آلمان غربی سُكنا گزيد. جهت امرار معاش، در مشاغل مختلفی از جمله بعنوان نجار،‌ كارگر كارخانه، كارگر ساختمانی، بارانداز بندر به كار پرداخت. اكنون توجّه عموم معطوف به او گشته بود. خبر شفارسانی های معجزه آسای او در مجامع جهانی (بويژه جهان غرب) پخش می گرديد. از خيلی از ممالك، مريضان سراغش را می گرفتند، نامه می نگاشتند و يا با پيشنهادهای قابل توجّه و چشمگيری دعوتش می كردند. دَه ها هزار جوياگر شفا به سوی مناطقی که وی به شفارسانی می پرداخت، رو می نهادند،انقلابی در طبّ داشت تكوين می يافت.

درگيرِ ممانعت ها، محاکمات دادگاهی و همکاران سودجو.

وامّا نيروهای مخالف نيز بی كار ننشسته بودند. آن ها با تمام قوا در صدد جلوگيری از عملكردهای وی فعاليت می کردند. مُمانعت ها و جريانات و محاکمات دادگاهی هيچ موقع فروکش ننمود. عداوت برخی از گروه های با نفوذ اجتماعی، و از سوی ديگر نادانی و دُنياپرستی و مال دوستی برخی از همکاران ناراستِ وی، به وَجهِ ناروايی موجب محدودتر شدن حيطۀ خدمات بی شائبه او گرديدند. روزی كه برونو گرونينگ در ماه ژانويه سال 1959 ميلادی در پاريس زندگی خاكی را به درود می گفت، هنوز پرونده بازی های دادگاهی با حدّت تمام در جريان بود. پرونده ها بسته شد، و هرگز رأی نهائی صادر نگرديد. و خيلی از پرسش ها بی پاسُخ ماند.

فیلم مستند

فیلم مستند:
"پدیده برونو گرونینگ"

برنامه سینماها در شهرهای بی شمار دنیا

چاپخانه گرته هویزلر

چاپخانه گرته هویزلر:
مجموعه بزرگی از کتاب ها، مجلات، سی/دی ، دی وی دی و تقویم

fwd

دانشمندان به گفتگو می نشیند: دیدگاه های جالب در مورد طریقه برونو گرونینگ